وفای خرس
اژدهایی خرس را در می کشید شیر مردی رفت و فریادش رسید
شیرمردانند در عالم مدد آن زمان کافغان مظلومان رسد
خرس هم از اژدها چون وارهید و آن کرم زان مرد مردانه بدید
چون سگ اصحاب کهف آن خرس زار شد ملازم در پی آن بردبار
آن یکی بگذشت و،گفتش: حال چیست؟ ای برادر مر تو را این خرس کیست؟؟
قصه واگفت و حدیث اژدها گفت: بر خرسی منه دل ابلها
دوستی ابله،بتر از دشمنی ست او به هر حیله که دانی راندنی ست
شخص، خفت و خرس می راندش مگس وز ستیز آمد مگس زو باز پس
چند بارش راند از روی جوان آن مگس زو باز می آمد دوان
سنگ آورد و، مگس را دید بر رخ خفته گرفته جای ساز
بر گرفت آن آسیا سنگ و بزد مگس تا آن مگس وا پس خزد
سنگ،روی خفته را خشخاش کرد این مثل بر جمله عالم فاش کرد
مهر ابله،مهر خرس آمد یقین کین او مهر است و،مهر اوست کین
مولانا شیخ جلال الدین بلخی